ننه جان و کلاس عکاسی
ننه جان به کلاس عکاسی می رود تا از خودش آثار هنری باقی بگذارد و به قول خودش : « ساقیا مرد نکونام نمیرد هرگز ! »
عماد گفت : « ننجون اون " سعدیا " ست نه " ساقیا" !»
ابراهیم جواب داد : « نه بابا ، ننجون سرش تو خمره ی حسابو کتاب گیر کرده و میدونه ساقی بیشتر از سعدی حال میده ! »
و دمپایی ننه جان ، به شکل کاملن محترمانه ای هر دو را خفه کرد .
ننه جان چند روزی است که کمتر از خانه بیرون می رود ؛ دقیقن از وقتی یک استاد ادبیات به محل ما آمده !
روز های اول ننه جان از لحن مودبانه ی او خوشش آمده بود و می گفت : « اگه دو تا از این استاد ادبیاتا توی محل داشتیم ... کلی رو قیمت خونه هامون تأثیر میذاشت !!!!!!»
عماد پرسید : « چه ربطی داره ؟»
ننه جان : « قدِ یه گاو هم نمی فهمی !!! چون ربطی نداره ، میگم ... مثلن حمله آمریکا به سوریه چه ربطی به ما داره؟ ... ولی حمله کنه طلا میره بالا خونه میاد پایین ... حمله نکنه طلا میاد پایین نفت میره بالا ...»
خلاصه اینکه هر روز ننه جان از آن استاد ادبیات به نیکی یاد می کرد تا سه هفته ی پیش . در آن روز تأثیر گذار ، جناب استاد با دیدن ننجون ، خودش را از کمر و شاید هم از باسن به پایین خم می کند و هنگام ادای احترام به جای اینکه بگوید " روزتون شاد " می گوید : « روحتون شاد .» و حالا ما مانده ایم و ننه جان که فکر می کند جناب استاد از مرگ او خبر دارد ؛ برای همین به کلاس عکاسی می رود تا اثر هنری از خودش به جای بگذارد تا نام نیکش باقی بماند .( عکس بالا اولین عکسیه که ننجون گرفته)
سلام من ننجون 120سالمه الهی شماهاهم 120ساله بشین. به پروفایلم برید طفلکی فعاله .